آبان نوشت



انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. 
انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خورده‌ی جلوی بیمارستان آتیه.

انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد . ماشین ها، آدم ها، صداها.

لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد. 

 

تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم

و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم راه بروم، لباس کار تنم کنم، به مردم لبخند بزنم، تحلیل کنم، جلسه بروم، زندگی کنم.

 

دیشب برای چندمین مرتبه در دوسال اخیر از سخت جانی‌ام متحیر شده‌ام، من جان از کجا قرض می‌گیرم و باز زنده می مانم و باز نفس راه خود را پیدا می‌کند؟


صبح هنگام .  راه رفتم، راه رفتم و راه رفتم .

خودم و جهانم را نوازش کردم. 


دلبرک دل‌نواز کوچکم قویتر از این ضربه هاست.

او می‌تواند.

با هم می توانیم.

باید بتوانیم. 

 


 



دلم برای دستانت تنگ شده، 

برای شیوه‌ی قلم به دست گرفتن‌ات،

برای شعر از بر خواند‌ن‌ات، 

برای ابرو بالا انداختن‌ات به وقت حظ، 

برای آن‌وقت‌ها که به داشتن ما پز می‌دادی، 

برای اغراق شیرینت وقتی از ما سه تا تعریف می‌کردی، 

برای قد بلندت، برای شانه‌هایت،

برای قدم‌های سریعت، 

برای نگاه عاشقانه‌ات وقتی قرمز می‌پوشیدم، 

برای سلام‌های بلندت، 

برای حظی که از شنیدن صدای مرضیه می‌بردی، 

برای هدیه‌ی ناغافل خریدن‌هایت برای مامان،

برای یک عمر عاشقانه زندگی کردن‌ات، 

برای امیدی که به بهبود اوضاع جهان داشتی،

برای شور زندگی‌ات،

برای لبخند کجکی‌ات وقتی می‌خواستی خیلی هم پررو نشوم،

برای این‌که برایت حافظ بخوانم و بگویی: به به،


برای همه چیزت، همه کارهایت.

آخ بابا .


پ.ن: یک ماه گذشت.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ستاره ی آسمان شعر و ادب غرب کشور وبلاگ پارکت لمینت دکورچوب دبستان فرهنگیان پسرانه ناحیه 1 درب شیشه ای اتوماتیک مانیس دُر زیباترین مطالب به وبلاگ کودک و نوجوان خوش آمدید فروش مواد اولیه غذایی و دارویی شطرنج دلم یونولیت,یونولیت سقفی,شرکت مادفوم