انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. 
انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خورده‌ی جلوی بیمارستان آتیه.

انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد . ماشین ها، آدم ها، صداها.

لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد. 

 

تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم

و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم راه بروم، لباس کار تنم کنم، به مردم لبخند بزنم، تحلیل کنم، جلسه بروم، زندگی کنم.

 

دیشب برای چندمین مرتبه در دوسال اخیر از سخت جانی‌ام متحیر شده‌ام، من جان از کجا قرض می‌گیرم و باز زنده می مانم و باز نفس راه خود را پیدا می‌کند؟


صبح هنگام .  راه رفتم، راه رفتم و راه رفتم .

خودم و جهانم را نوازش کردم. 


دلبرک دل‌نواز کوچکم قویتر از این ضربه هاست.

او می‌تواند.

با هم می توانیم.

باید بتوانیم. 

 


 

ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت ...

آوخ که عشق نام دیگر توست ...

  ,راه ,صبح ,باشند ,باز ,ها، ,    ,باشند و ,راه رفتم، ,تا صبح ,و باز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بردسکنی ها گروه تلگرام زرند کرمان سازه فضایی | سازه فضاکار کسب درآمد از طریق اینترنت و دنیای ارز های دیجیتال بیگانه ای در خط زمانی متفاوت! فیلم و سریال بیت خور - Beatkhor گارانتی تعمیرات تلفن همراه میلان گاز تولید هود آشپزخانه و اجاق گاز در مازندران گالری نسیم